فلسفه وسايل ارتباط جمعي چيست؟ - ميكه زاند بوته
ترجمه شهرام تقيزاده انصاري كريم فيضي

معمولاً در حوزههاي دانشگاهي مطلوبتر است سؤال کنيم فلان مسئله چيست؟ تا آنکه بپرسيم فلان مد براي چيست؟ اما در مسائل مربوط به «فسلفه وسايل ارتباطات جمعي» (Medienphilosophie) مسئله طور ديگري مطرح ميشود. چون اين مسئله هنوز به عنوان اصول علمي يا پارادايم تحقيقي به رسميت شناخته نشده است.
به ذهن اکثر دانشمندان متخصص اين رشته سريعتر سؤال «فلسفه وسايل ارتباطات جمعي براي چيست؟» ميرسد تا سؤال «فلسفه وسايل ارتباطات جمعي چيست؟» که من آن را مطرح کرده و روي آن تحقيقاتي انجام دادهام. فلاسفهاي که ميل ندارند فلسفه ديگري را در دايره بخش تخصصي خود وارد کنند، اکثراً نسبت به عنوان «فلسفه وسايل ارتباطات جمعي» اين واکنش را نشان ميدهند که مقصود «براي چيست؟» است و به اين ترتيب ديگر دانشمندان وسايل ارتباطات جمعي و علوم ارتباطات با اين مسئله سروکار ندارند. آنها به اندازه کافي با خود و همکاران جامعهشناسي و فرهنگشناسي در مسئله هويت رشتهشان مناقشه دارند.
اين مسئله که من با تمام وجود موضوع «براي چيست» را انتخاب نکردم بلکه «چيست» را برگزيدم، شايد بيشتر تعجب برانگيز باشد چون من به عنوان يک پراگماتيست متخصص، ميبايست مسائل مفيد و ثمرده را جانشين مسائل اساسي بکنم. يقيناً اشخاصي که اين کار را ميکنند، از نظر دانشمندان علوم انساني و دانشمندان فرهنگ شناسي کار صحيح را انجام ندادهاند.
«آدورنو» هم اين مسئله را احساس کرد. با اينکه هيچکس شکي ندارد او يک پراگماتيست نيست، ولي او با جوابي که در سال 1962 به سؤال «فلسفه براي چيست؟» مجله «مرکور» (Merkur) ارائه داد، براي خود دوستان بسياري جذب کرد، به خصوص که تاکيد نمود او هيچ جوابي براي اين سؤال ندارد.
روش آدورنو بر اين است که در برابر مؤسسههاي علمي، دانشکدهها، رشتهها و بخشها شک انتقادي داشته باشد. او در ديباچه کتاب «ديالتيک روشنگري» از خود و هورکهايمر اين سؤال را مطرح ميکند، که آيا علم و موسسات علمي در سطح واکنش فرضي خود تبديل به يک بخش از صنعت فرهنگي نشده است.
هدف اين همايش ـ اگر درست فهميده باشم ـ اين است كه نه تنها زيرمجموعه صنعت فرهنگي موسسات آموزشي را در جهان تجارتهاي کلان تعيين کنيم، بلکه ميخواهيم آن را مطابق وجدان پاک تفسير کنيم. شايد ميبايست در مورد تفسير جنجالي عنواني که براي جلسه امروز روي پلاکارت نوشته شده به بحث پرداخت.
به هر حال جمله تحريککننده آدورنو «براي آنکه من آن را دوست دارم» توضيح ميدهد که به خاطر افتخاري که نصيب يک دانشمند وسايل ارتباطات جمعي پراگماتيست شده است، اين جلسه را با سخنراني تحت عنوان «فلسفه ارتباطات جمعي چيست؟» افتتاح ميکنم.
«فلسفه وسايل ارتباطات جمعي» اصطلاحي است که آن را اکثر کساني که با مسائل ارتباط جمعي سروکار دارند به کار ميبرند، ولي دانشمندان متخصص اين رشته از به کار بردن آن پرهيز ميکنند. هر فروشنده تلويزيوني يا راديويي، هر مدير يا بهتر بگوييم هر مجري برنامه و هر سخنگويي براي خود فلسفه وسايل ارتباطات جمعي دارد. بخشهاي مهم تبليغاتي و کارمندان رسمي شرکتهاي بزرگ هم براي خود داراي فلسفهاي در مورد وسايل ارتباطات جمعي هستند، همچنين کارگردانان سينما و فيلمسازان نيز از آن بهرهمندند ولي در مورد سياستمداران بايد سکوت کرد. در کشور آلمان ميتوان گفت که «پتر اسلوتر ديجک» و «نوربرت بولز» از جمله فلاسفه وسايل ارتباطات جمعي هستند، حتي شايد «اولريش ويکرت» و «هارالد شميت» نيز از جمله آنها باشند. اما به هر حال «کريستف شلينگي زيف»، «فريدريش کوپرز بوش» و «الکساندر کلوگه» از فيلسوفان ارتباطات جمعي هستند.
اگر بخواهيم فلاسفه بين المللي رشته وسايل ارتباطات جمعي را معرفي کنيم، بايد اشخاص ذيل را نيز به آنها اضافه کنيم. «ميخائيل مور»، «استور اشپيلبرگ»، «پتر گريناوي» و برادران «واخووسکي».
بدون هيچ صحبتي بايد گفت که اصطلاح «فلسفه وسايل ارتباطات جمعي» جزء اصلي صنعت فرهنگ امروزي به شمار ميرود. حداقل تا آنجايي که بستگي به احتياج زباني ما تا حالا داشته است. اما ميدانيم که استفادههاي زباني ميتوانند تغيير کنند؛ و استفاده زباني اصطلاح «فلسفه وسايل ارتباطات جمعي» در حال حاضر در چنين پروسهاي از تغييرات قرار دارد.
من قصد دارم که در اين مطلب اين پرسشها را بررسي کنم که فلسفه وسايل ارتباطات جمعي چيست چگونه اين اصطلاح امروزه به کار برده ميشود؟ چه پيشنهادهايي ميتواند از نظر آکادميک در پديده وسايل ارتباطات جمعي، فلسفه آن را بدست دهد و آن را متناسب اين پديده سازد؟ چه طرحهايي و چه پروژههاي علمي وجود دارند؟ نتيجه آنها براي تحقق ارتباط تحقيقات آکادميک و اقتصاد مورد توجه در ارتباطات جمعي چيست؟
پس ابتدا درباره جايگاه واقعي بحث، بررسي نظري اجمالي ارائه ميدهم تا موضوع بهتر فهميده شود. در سال 2001 تک نگارياي تحت عنوان «فلسفه وسايل ارتباطات جمعي پراگماتيستي» منتشر کردم، که در آن درباره پايه گذاري اصول جديد در عصر «اينترنت» بررسي شده است. بجز آن دو تک نگاري ديگر مکمل آن نيز به چاپ رسيده است. اولي، کتاب «فلسفه وسايل ارتباطات جمعي، يک بازسازي - تاريخي در تاريخ فلسفه با نظر به زاويه ديد نظري وسايل ارتباطات جمعي» نوشته «فرانک بادشمن» که يک سال پيش به چاپ رسيده است. و ديگري «طرح سيستماتيک ماتياس فوگل» است که در همان سالي منتشر شد که کتاب من با عنوان «وسايل ارتباطات جمعي عقل» به چاپ رسيد. در اين کتاب تئوري ذهن و عقلانيت بر اساس نظريه ارتباطات جمعي مورد بررسي قرار گرفته است.
با نظر به اين سه کتاب، بحثي فرا حوزهاي ايراد ميشود که در کتاب مرجع من به چشم ميخورد. کتاب جديد اين جانب در ماه ژانويه سال 2003 ميلادي تحت عنوان «فلسفه وسايل ارتباطات جمعي» به بازار آمد که در آن مقالههاي مختلفي در مورد توضيح اين اصطلاح ديده ميشود. در اين کتاب دوازده مؤلف در مقالات تخصصي خود به سؤال «فلسفه وسايل ارتباطات جمعي؟» پاسخ ميگويند. در اين مقاله سعي کردهايم پاسخ خود به سؤال فوق را با در نظر گرفتن شش ديدگاه که از ميان مقالات فوق انتخاب کرده ام، ارائه دهم. ديدگاههاي دانشمنداني را که در نظر گرفته ام به ترتيب حروف الفباء عبارتاند از:
1- لورنس اِنگل، فيلسوف وسايل ارتباطات جمعي
2- اِلنا اسپوزيتو، جامعه شناس وسايل ارتباطات جمعي استاد دانشگاه بولونيا
3- فرانکهارتمن، متخصص وسايل ارتباطات جمعي
4- راينهارد مارگريتر، فيلسوف وسايل ارتباطات جمعي از اينسبروک
5- مارتين زِل، فيلسوف از گيسين
6- اشتفان وبر، متخصص علوم ارتباطات از زلسبورگ
ديدگاههاي اين شش دانشمند يا فيلسوف را ميتوان به چهار گروه تقسيم کرد: گروه 1 و 2 و 3 مشترکاً عقيده دارند که فلسفه وسايل ارتباطات جمعي اصولاً يک فعاليت علمي است، يعني بايد آن را به عنوان يک برنامه درسي و تحقيقاتي در دانشگاه مطرح کرد. ولي اختلاف آنها در اين است که اين رشته تحصيلي به کدام رشته دانشگاهي مربوط ميشود: گروه اول، مارگريتر و زِل عقيده دارند که اين رشته مربوط به رشته فلسفه است. گروه دوم، وبر، عقيده دارند که اين رشته مربوط به رشته وسايل ارتباطات جمعي است.
گروه سوم، اسپوزيتو عقيده دارد که اين رشته مربوط به جامعه شناسي و روانشناسي است. گروه چهارم، اِنگل و پارتمن عقيده دارند که اين رشته، يک فعاليت علمي نيست که بتوان آن را در دانشگاه تدريس و تحقيق کرد، بلکه رشتهاي با کاربرد عملي در رابطه با وسايل ارتباطات جمعي است که بايد در هيات تحريريه يا فرستندههاي راديو و تلويزيون و يا نرم افزارسازي آموخته شود.
شروع سخنم با گروه اول است که عقيده دارند فلسفه وسايل ارتباطات جمعي جزء رشته فلسفه محسوب ميشود. منتقد اصلي اين طرز تفکر النا اسپوزيتو است. او در مقاله خود اظهار ميکند که فلسفه سنتي بنابر اصل فاصله باطني اش توانايي بوجود آوردن فلسفه تخصصي وسايل ارتباطات جمعي را ندارد. در حقيقت فلسفه ميتواند وسايل ارتباطات جمعي را به عنوان «موضوع» اش نگاه کند. نتيجتاً طبق نظر او صحيحتر و متواضعانهتر است که بگوييم «فلسفه براي وسايل ارتباطات جمعي» و نه فلسفه وسايل ارتباطات جمعي.
او ديگر به جزئيات فلسفه براي وسايل ارتباطات جمعي نميپردازد. در اينجا مارگريتر به کمک او ميرسد. او تحت عنون «فلسفه وسايل ارتباطات جمعي، فلسفه فرعي» مسئلهاي را طرح ميکند که به تصور اسپوزيتو به فلسفه براي وسايل ارتباطات جمعي متواضعانه عيني نزديکتر است. مارگريتر مينويسد: «همان طور که فلسفه براي مثال به مسائل هنري، اخلاقي يا تاريخي ميتواند بپردازد و به عنوان فلسفه هنر، فلسفه اخلاق يا فلسفه تاريخ ظاهر ميشود، پس همچنين ميتواند به وسايل ارتباطات جمعي و تئوريهاي آن نيز به عنوان يک حوزه فرعي محدود نگاه کرده و به مسائل آن بپردازد. اولين سؤالهاي مطرح شده، مسائل مربوط به تشکيل مفاهيم و تئوري و همچنين اصول نظري و روشهايي ميباشد که بايد در علوم وسايل ارتباط جمعي به کار برده شود. يکي از اختلافات عقايد مارگريتر با اسپوزيتو اين است که او عقيده دارد، فلسفه وسايل ارتباط جمعي نه تنها به عنوان فلسفه فرعي فراحوزهاي قابل طرح است، بلکه به عنوان تشکل روح يک فلسفه عالي نيز قابل طرح است. از جمله مشخصات آن اين است که نه کاري با مفهوم رايج وسايل ارتباط جمعي دارد و نه با مفهوم رايج فلسفي آن. فلسفه وسايل ارتباط جمعي به عنوان فلسفه فرعي بنا به گفته مارگريتر همه لغات تخصصي فلسفي موجود را ميپذيرد تا با کمک آنها بتواند در مورد اساس قابل درک علوم ارتباطات و علوم وسايل ارتباط جمعي به تفکر بپردازد. اما فلسفه وسايل ارتباطات جمعي به عنوان فلسفه عالي در مقابل آن به لغات تخصصي فلسفي رجوع ميکند و در حقيقت هدفش اين است که تئوريهاي وسايل ارتباطات جمعي را منتقل سازد.
مارتين زل در سخنراني خود با عبارت ديگري در مورد وظايف باطني در معني دادن به فلسفه وسايل ارتباطات جمعي به عنوان يک رشته تخصصي فلسفي به بحث مينشيند. فلسفه وسايل ارتباطات جمعي ميان اصول ديگر، اصل جديدي نيست، بلکه اقدام به بازسازي است که اگر به وظايفش خوب عمل کند، مدتي نخواهد گذشت که مورد استفاده قرار گيرد. در حالي که سخنان مارگريتر در مورد فلسفه عالي ممتاز و جاودانه به نظر ميرسد، اقدام بازسازي زل ماموريت محدود فلسفه وسايل ارتباطات جمعي را معين ميسازد.
در حقيقت مسئله سکه دو طرفه است. مارگريتر تاکيد روي نتيجه پروسه بازسازي ميکند و فلسفه بازسازي شده را از نظر تئوري وسايل ارتباطات جمعي، فلسفه وسايل ارتباطات جمعي ميداند. زل پروسه نوسازي را ميپذيرد و در عين حال پيشنهاد ميکند که مفهوم فلسفه وسايل ارتباطات جمعي را فقط براي دوره بازسازي يعني براي يک مسئله موقتي بکار ببرند.
وقتي که ما استراتژي مفاهيم سياسي مارگريتر، اسپوزيتو و زل را با يکديگر مقايسه کنيم، به اين نتيجه ميرسيم که مارگريتر مدافع آزادي خواهي است و دو نفر ديگر متحدانه طرفدارمحدوديت هستند. مخصوصاً که مارگريتر محدود کردن فلسفه را نميپذيرد، يعني بايد رابطه موضوعي مطرح شده در علوم وسايل ارتباطات جمعي را به خاطر وضوح بيشتر در معنا از فلسفه وسايل ارتباطات جمعي حذف کرد. به همين دليل به نظر اسپوزيتو فلسفه فرعي مارگريتر به عنوان فلسفه وسايل ارتباطات جمعي مطرح نيست، بلکه فلسفه براي وسايل ارتباط جمعي است. و بدين ترتيب او با کمک زل، يک قدم ديگر جلو ميرود.
آنها هر دو ميخواهند از به رسميت شناختن فلسفه عالي مارگريتر در فلسفه وسايل ارتباطات جمعي امتناع ورزند. زل با پيشنهاد خود مبني بر اينکه فقط پروسه انتقالي از دوره قديم به فلسفه جديد را فلسفه وسايل ارتباطات جمعي بدانيم، و اسپوزيتو نيز امکان تحقق فلسفه تخصصي وسايل ارتباط جمعي را زير سؤال ببرد.
اين بود بحثهاي مهم جنجال برانگيز روز که توسط اعضاء گروه اول که از يک طرف ميان خودشان و از طرف ديگر با منتقدين سرسختشان ايراد شد. موضوع اصلي فلسفه تخصصي، جايگاه تفکر فلسفي وسايل ارتباطات جمعي است. نمايندگان گروه دوم درباره مرکز ثقل جايگاه فلسفه وسايل ارتباط جمعي در درون علوم وسايل ارتباطات جمعي و علوم ارتباطات به گفتگو مينشيند.
«اشتفان وبر» در آغاز سخنراني خود ميگويد: به نظر من فلسفه وسايل ارتباطات جمعي، حرکت روشنفکري متقابلي است که به عنوان رنسانس لوکس تفکر در ارتباط با علم وسايل ارتباط جمعي مطرح است که محکوم به ظلم کاربرد عملي است. او براي جلوگيري از سوءتفاهمها اضافه ميکند که: اساس علوم وسايل ارتباطات جمعي و علوم ارتباطات در حرکت دوري سيبرينتيکي تئوري، تجربه، روش (يا روششناسي) و کاربرد عمل قرار دارد. به هيچ وجه نبايد با هزينه تمرينات عملي وسايل ارتباطات جمعي، فلسفه وسايل ارتباط جمعي را فهميد (اما اگر چنين اتفاقي افتاد؟) حداقل به همان اندازه در افزايش تجربه بيفرضيه يا حتي تجربه به فرضيه سهل انگاري شده است (و اين مسئله را بسيار ميتوان مشاهده کرد). فرضيه وبر ما را به ياد فلسفه فرعي بر مبناي توانايي مياندازد. وبر مينويسد: فلسفه وسايل ارتباطات جمعي به اين معني پرداختن به کليات فلسفي و تشکيل تئوري مبنايي علمي وسايل ارتباطات جمعي و ارتباطي است. او در ادامه و در شرح آن ميگويد: به اين ترتيب فلسفه وسايل ارتباط جمعي ميتواند به عنوان کوششي فهميده شود که سعي ميکند ساختار واردات تئوريکي و تکيه به جريانهاي فلسفي را بازسازي کند.
او در پايان فهرستي اما نه به صورت کامل از اين جريانات فلسفي ارائه ميدهد: 1ـ پستمدرن و پساساختارگرايي (Postmoderne und Poststrukturalismus)، 2- فلسفه تکنيک (Technikphilosophie)، 3- مارکسيسم جديد و تئوري انتقادي (Neo-Marxismus und Kritische Theorie)، 4ـ ساختارگرايي و نشانهشناسي(Strukturalismus und Semiologie)، 5ـ فلسفه فمينيستي(Feministische Philosophie)، 6ـ فلسفه سمبولها (Symbolphilosophie)، 7ـ مکتب پراگماتيسم (Pragmatismus)، 8 ـ فرهنگگرايي و فلسفه فرهنگ (Kulturalismus und Kulturphilosophie)، 9ـ فلسفه اجتماعي(Sozialphilosophie)، 10ـ هرمنوتيک (Hermeneutik)، 11ـ تئوري سيستم و احياءگرايي (Konstruktivismus und Systemtheorie). فهرست جريانهاي فلسفي که وبر طرح کرده است، نشانه تحقق عيني دادن فلسفه فرعي مارگريتر با نظر به علوم ارتباطات است. در طرح او نه صحبت از انتقال فلسفه است و نه تغييرات ژرف کاربرد عملي تحقيقاتي در علوم وسايل ارتباطات جمعي.
به جاي اين موضوع، وبر به خوبي وظايف فلسفه وسايل ارتباطات جمعي را ميداند که فعاليتهاي تأثير و تأثري را در را زمينه تئوريهاي علمي را طرح ميکنند. انسان بايد اين سؤال را مطرح کند که آيا يک چنين مدل ساده اي، قدرت انجام خواستههايي را که ميتوان از تحقيقات وسايل ارتباط جمعي روح زمان داشت، دارد يا نه؟
اسپوزيتو مطمئناً در اين مورد شکاک است. او عقيده دارد که هم وسايل ارتباطات جمعي سنتي عمومي و هم شبکههاي جديد ديجيتال داراي مشخصات اصلي ديناميک دروني مستقل است. اين مسئله باعث ميشود که سيستم وسايل ارتباطات جمعي هميشه بيشتر تحت تاثير هر دو غير قابل کنترل بودن و غير قابل پيش بيني بودن باشد.
روزنامهنگار در سيستم وسايل ارتباطات جمعي امروزي ديگر جايگاه خنثي يک مشاهدهگر خارجي را ندارد که فيلسوف کلاسيک هنوز هم براي خود تبليغ ميکند. همين مسئله در مورد استفادهکنندگان کامپيوتر يا اينترنت نيز صدق ميکند. آنها همه را در بر ميگيرند و به خود جذب ميکنند و به اين ترتيب ميپذيرند که «خود شرط مشاهده» در برداشتن اساسي مشاهده گر در عمل سيستم مورد مشاهده نهفته است.
به اين دليل اسپوزيتو وظيفه تحقيقات وسايل ارتباطات جمعي روح زمان را در اين ميبيند که بايد يک تئوري وسايل ارتباطات جمعي ارائه داد که به شکل دوري از طريق دوري بودن وسايل ارتباطات جمعي منعکس شود. چنين طرح تحقيقاتي ميتواند به دلايل اصولي از فلسفه تخصصي مبتني بر فاصله باطنگرايي تحقق پيدا کند. اين مسئله در مورد فلسفه وسايل ارتباطات جمعي طراحي شده به عنوان فلسفه فرعي نيز صدق ميکند. چون به محض اينکه اين تئوري، که با اعمال واقعي يک سيستم رابطه متقابل دارد مجبور شود خودش را به جامعه شناسي يا روانشناسي تبديل کند، علوم وسايل ارتباطات جمعي و ارتباطات در راه هستند. راهحلهايي که تا به حال پيشنهاد شدهاند، فقط به شکل عملي بودهاند. يعني نتيجه يک تنظيم سهگانه و سه محوري تجربي بوده و به عنوان يک تئوري تلقي نميشود.
اما نمايندگان گروه چهارم که شامل فلاسفه وسايل ارتباطات جمعي ميباشند، يعني لورنتس اِنگل و فرانک هارتمن، در نزاعهاي اسپوزيتو دخالت ميکنند. آنها ميخواهند نسبت به افکار او عکس العمل نشان دهند، ولي بدون آنکه بخواهند علم وسايل ارتباطات جمعي و فلسفه را به جامعه شناسي و روانشناسي تبديل کنند. محدوديت فرسايشي کاربرد وسايل ارتباطات جمعي خارج از دانشگاه و تحقيقات وسايل ارتباطات جمعي علمي که در جلوي چشم آنها قرار دارد، مسلماً تغييراتي در مسلمات علم وسايل ارتباطات جمعي و فلسفه تخصصي ميبيند که ماوراي تحقيقات فراحوزهاي مدل واردات ـ صادرات پيشنهادي مارگريتر و وبر ميباشد. فکر اصلي لورنتس اِنگل اين است که فلسفه وسايل ارتباطات جمعي يک حادثه يا احتمالاً يک کاربرد عملي است، در حقيقت يکي از کابردهاي عملي وسايل ارتباطات جمعي است. او منتظر آن نيست که فلاسفه جواب اين سؤال را بدهند. فلسفه وسايل ارتباطات جمعي هميشه وظيفه خود را انجام ميدهد. اين نقل قول روشن ميسازد که اِنگل اصطلاح فلسفه ارتباطات جمعي را به طور هدفمند با نظر به کاربرد عملي وسايل ارتباطات جمعي بهکار ميبرد. او آن را در درجه اول به فلسفه تخصصي يا علم وسايل ارتباطات جمعي و علم ارتباطات مربوط نميسازد، بلکه به اين ترتيب فلسفه وسايل ارتباطات جمعي را فعاليتي در درون کاربرد عملي وسايل ارتباطات جمعي معرفي ميکند. در اين تعبير وجه هدايت کننده و سازنده فرضيه اِنگل نهفته است. مسئلهاي که در مقابل آن مشکل ساز است، اين است که او ميخواهد فعاليت فلسفي وسايل ارتباطات جمعي را که در کاربردهاي عملي وسايل ارتباطات جمعي انجام ميگيرد، جايگزين عوامل انساني کند و آن را به عنوان فعاليت دروني سيستم وسايل ارتباطات جمعي معرفي کند.
اين کوشش در تجزيه و تحليل اِنگل در مورد فلسفه وسايل ارتباط جمعي سمعي و بصري که سيستم وسايل ارتباطات جمعي تلويزيون را به شکل يک برنامه انعکاسي در طي تاريخش آموزش داد، به طور واضح ديده ميشود. اِنگل برنامههاي زندهاي را که از فضا و کره ماه در سالهاي 1968 و 1969 پخش شد، به برنامههاي انعکاسي تعبير کرد و به اين معني از نظر فلسفه وسايل ارتباطات جمعي يک سرعت تصويري پديد آمد. او مينويسد: جهاني که محصول برنامههاي تلويزيوني است، به عنوان جهاني همگام به خود نيز نگاه کرده و فلسفه وسايل ارتباطات جمعي خود را تجربه ميکند. اين پارادايم فلسفي وسايل ارتباط جمعي که بر اساس تجربه به دست آمده است، به عقيده اِنگل در مدل همزماني با پخش برنامه براي تلويزيون کلاسيک قرار دارد. اِنگل ميگويد: ماشين انتخاب کننده ايجاد ميشود. دستگاه انتخاب از دور به کمک يک دستگاه تلويزيون قابليت بازتابندگي پيدا ميکند و به عنوان يک وسيله ارتباط جمعي ميتواند انتخاب کند. تلويزيون خودش به عنوان يک وسيله ارتباط جمعي در انتخاب فکر و طرح ميکند، پس انتخاب از راه دور به روش خود يک نوع فلسفه تلويزيون ميباشد.
اين دو مثال روشن ميکنند که در فرضيه اِنگل، تلويزيون به عنوان يک سيستم بسته از نظر فلسفه ارتباط جمعي به عامل بازتاب تبديل ميشود. اين انسانها، يعني مشاوران وسايل ارتباطات جمعي، توليد کنندگان برنامههاي تلويزيوني، مديران، کارگردانان يا عکاسان و فيلمبرداران نيستند که براي وسايل ارتباطات جمعي فضاي سازندگي را باز ميکنند. بلکه بنابر نظر لومن به جاي آن وسايل ارتباط جمعي خودش کار خودش را انجام ميدهد. اشکال توليد شده آن در فضاي غير زباني يعني تصاوير و دستگاهها به عنوان فلسفه تلويزيون عنوان ميشوند. با اين دليل آنها به عنوان نتيجه آگاهانه کار فلاسفه وسايل ارتباطات جمعي ظاهر نميشوند، بلکه کم و بيش به عنوان نتيجه دروني غير قابل کنترل سيستم وسايل ارتباطات جمعي و تاريخ برنامههايش محسوب ميشوند. اين مسئله ممکن است در مواردي که اِنگل مورد تحقيق قرار داده است، صدق کند. اما اين به هيچوجه به اين معني نيست که لزوما يا حتي با توجه به تاثيرش اينطور باشد.
هارتمن در اينجا کمک بيشتري ميکند. او وضعيتي را که فلسفه در عصر وسايل ارتباطات جمعي ديجيتال با آن مواجه است، به اين صورت تشريح ميکند: فرهنگ جديد وسايل ارتباطات جمعي همه حوزهها را تصفيه ميکند و فلسفه در اينجا استثناء نيست. شرايط ارتباطات شبکهاي در اينجا تغييري در نگاه آن به وجود ميآورد. فرهنگ وسايل ارتباطات جمعي به عنوان شکل مجرد حافظه دسته جمعي توسط آرشيو وسايل ارتباطات جمعي به مبارزه طلبيده ميشود. روح مطلق آن توسط سخت سري فضاي وسايل ارتباطات جمعي به رقابت ميپرداخت، البته در کنار حوزه کاري سنتي کار روي مفاهيم فرسايشي غيرعادي در وسايل سمعي و بصري نيز به وجود ميآورد. چيزي که از نظر اِنگل و اسپوزيتو به عنوان «يا اين يا آن» مطرح است (اسپوزيتو: يا کار فلسفي روي مفاهيم يا فرسايش وسايل ارتباطات جمعي! اِنگل: يا فلسفه مکتوب فلاسفه يا فلسفه غير زباني وسايل ارتباطات جمعي) از نظرهارتمن به عنوان امکان «هم اين هم آن» مطرح است: ميبايست سعي شود فلسفه وسايل ارتباطات جمعياي که شامل کاربرد عملي مداخله گر و تئوري باشد، بنيان نهاد. اختلاف اساسي عقايد اِنگل وهارتمن اين است که پيشنهاد اِنگل از نظر تئوري سيستم پيکر بندي شده است، در حالي کههارتمن بيشترعمل گرايانه فکر ميکند.
به عقيده اِنگل فلسفه وسايل ارتباطات جمعي تاثير يک سيستم وسايل ارتباطات جمعي ميباشد. سيستم وسايل ارتباطات جمعي نوشتار باعث ايجاد فلسفه نوشتاري کلاسيک ميشود. سيستم وسايل ارتباطات جمعي تلويزيون چيزي شبيه به فلسفه تلويزيون است که توسط تلويزيون توليد شده است. مسئله اخير در حقيقت با وسايل فلسفه نوشتاري عکس العمل نشان داده و توصيف ميشود، اما در درون تلويزيون نميتوان از فاصله به آن نگريست و به طور هدفمند آن را ساخت، بلکه فقط به طور فرسايشي بايد به توليد پرداخت. اما به اين ترتيب خصوصاً فاصله فلسفي انتقادي و همچنين رابطه حقيقت تفکر که بايد از نظر صوري معني شود، از بين ميرود.
براي جلوگيري از پيدايش اين مسئله،هارتمن نوعي از فلسفه وسايل ارتباطات جمعي انسان را در نظر ميگيرد که هم بر پايه نوشتار قرار دارد و هم غيرزباني است و ضمنا داراي اهداف خصوصي و عمومي است. فلسفه وسايل ارتباطات جمعي توسط او از نظر تئوري سيستم به عنوان شکل مشاهده خود در سيستم وسايل ارتباطات جمعي مطرح نشده است، بلکه بيان يک درک علمي است. به اين ترتيب سخن از فهم عمل گرايانه کاربرد عملي، علمي به ميان آمد که «قدم از استدلال به تجربه و از بازسازي به پيشبيني کردن» را تحقق ميبخشد.
استدلال و بازسازي، مرکز ثقل درک علمي کلاسيک به شمار ميرود. علم به معني کلاسيک آن استدلالهايي را ميپذيرد که با کمک آنها و بازسازي تاريخي گذشته ميتوان مسائل فعلي را تجزيه و تحليل کرد. از اينجا اختلاف علمي عمل گرايانه روشن ميشود. تجزيه و تحليل مسائل فعلي با رجوع به گذشته براي شخص عملگرا هدف اصلي تحقيقات علمي نيست. به جاي آن براي او آينده سازي با تغيير هدفمند مسائل فعلي مطرح است. حداکثر ميتوان گفت که: دانشمند کلاسيک در جستجوي حقيقت در گذشته است؛ اما شخص عملگرا ميداند که حقيقت هميشه خارج از دسترسي است، يعني خود را در آينده نشان خواهد داد. به اين دليل تجربه و پيشبيني براي او مهمتر از استدلال و بازسازي است.
وقتي که اختلاف ميان درک علمي کلاسيک و درک علمي عملگرايانه روشن شد، آن وقت ميفهميم که چرا اولين وظايف فلسفه وسايل ارتباطات جمعي با تفسيرهارتمن، از ميان بردن اختلاف موجود ميان متخصصين فني و تئوريپردازان، تحليلگرايان وسايل ارتباطات جمعي، عوامل وسايل ارتباطات جمعي و تهيهکنندگان ميباشد. متخصصين فني، عوامل وسايل ارتباطات جمعي و تهيهکنندگان با تجربه و پيشبيني سر و کار دارند. آنها سعي ميکنند در زمان حال تغييراتي بوجود آورند تا آينده را بسازند. تئوري پردازان، تحليلگران وسايل ارتباطات جمعي و برنامهريزان در مقابل آنها با زمان حال کنار ميآيند و سعي ميکنند آن را با وسايل استدلالي با رجوع به گذشته يعني به تاريخ بفهمند. اگر خواستيم علم را صورت عملي بدهيم، بايد تفکر مبتني بر آينده متخصصين فني را با تفکر مبتني بر گذشته تئوريپردازان جمع کنيم.
به عقيدههارتمن روش نائل شدن به اين هدف به عهده فلسفه وسايل ارتباطات جمعي است. در حالي اِنگل فلسفه تلويزيون متخصصين را از فلسفه نوشتاري تئوري پردازان با ظرافت جدا ميکند و آن را در منطق خاص سيستمهاي مختلف وسايل ارتباطات جمعي جاي ميدهد،هارتمن اصلاً دخالت در طرز تفکر سرسختانه او با نظر به تئوري سيستم نميکند: «فلسفه ارتباطات جمعي علاوه بر تقسيمبنديهاي تئوري و عمل، متن يا غيرمتن بايد مسائل ديگري را نيز در بگيرد و به همه اين مسائل مختلف با يک چشم نگاه کند.
در تعريفي کههارتمن از فلسفه وسايل ارتباطات جمعي ميکند، وسايل ارتباطات جمعي مثل نظر اِنگل مجرد نبوده و به عنوان يک ارتباط جدا ميان دو عنصر دلخواه مطرح نيست. به جاي آن فلسفه وسايل ارتباطات جمعي به عنوان «عملکنندههايي در پروسه انسان شدن» طرح ميشود. پس نتيجه ميشود که براي فلسفه وسايل ارتباطات جمعي، وظايفي براي انتقال عمل وسايل ارتباطات جمعي وجود دارد که از محدوده تنهاي منطق خاص هر سيستم وسايل ارتباطات جمعي خارج ميشود. (رنز و اِنگل).هارتمن نام اين وظايف را «انتقاد به وسايل ارتباطات جمعي» گذاشته است. و با توجه عقايد «ويلم فلوسر»، «ميشل زرس» و «گيلز دلوزه» و همچنين در رابطه با طرح مشروح «هورکهايمر» بنام «تئوري انتقادي» آن را به طور مشروح توضيح داد.
اگر ما عقايدهارتن و اِنگل را که از فلسفه وسايل ارتباطات جمعي هستند و به گروه چهارم، در نظر بگيريم و در کنار آن اصلي را که من اکثراً از آن صحبت کردهام، يعني اصل «هم اين هم آن» را هم در نظر داشته باشيم، ميتوانيم بگوييم که عقايد انگل وهارتمن در مسئله تعريف و وظايف فلسفه وسايل مکمل يکديگرند. هر دو آنها وظايف فلسفه وسايل ارتباطات جمعي را فقط در چارچوب فلسفه تخصصي نميبينند، بلکه به رابطه کاربرد عملي در وسايل ارتباطات جمعي نيز توجه دارند. در يک مورد مسئله وظايف تئوري مطرح است و در موارد ديگر وظايف عملي، وظيفه فلاسفه وسايل ارتباطات جمعي است که به آنها در چارچوب کاربرد عملي وسايل ارتباطات جمعي رسيدگي کند.
در تعريف و وظايف فلسفه وسايل ارتباطات جمعي انگل، يقينا نميتوان از فلاسفه وسايل ارتباطات جمعي به عنوان توليد کننده فلسفه وسايل ارتباطات جمعي صحبت کرد. در مقابل آن طبق نظرهارتمن بايد هدف اصلي در فلسفه وسايل ارتباطات جمعي در نظر گرفتن عوامل انساني مثل نيات، آرزوها، اميدها و همچنين اهداف شخصي و عمومي باشد. مسئله او بازسازي تئوريک منطق خاص يک وسيله نيست که از خودش اشکالي بسازد. بلکه او بيشتر مسائل عملي و اخلاقياي را مطرح ميسازد که داراي هدف هستند و بايد براي انسانهاي واقعي و جوامع معين توسط يک وسيله ارتباط جمعي معين شوند.
به اين ترتيب او به راه باريکي ميرود که من در مقاله «فلسفه وسايل ارتباطات جمعي عملگرايانه»ام اشاره کردهام. او به روش بسيار محتاطانه و متواضعانه به اين مسئله پرداخته است. او در حقيقت وسايل ارتباطات جمعي را به عنوان دستگاههايي فرض ميکند که ما ميبايست آن را همانطور که آموختن آلات موسيقي را ياد ميگيريم، ياد بگيريم. او در مورد اين سؤال که استفاده از ابزار وسايل ارتباطات جمعي بالاخره چه خدمتي ميتواند بکنند، تقريبا جواب صحيح و واضحي نميدهد. او در جمله پاياني سخنرانياش به شکل سؤالي جواب ميدهد: «براي يک صداي جديد؟»
هارتمن با نرمي گفت ديگر اين جرأت را ندارد که «انتقاد به وسيله ارتباطات جمعي» پيشنهاد خود را به معني عملي و سياسي کلمه معني کند. به عوض آن، هدفش را متوجه سياست داخلي کثرت گرايانه در عمليات وسايل ارتباطات جمعي کرد.
با اين طرح جالب، فلسفه وسايل ارتباطات جمعي توجه به اسامي سمبوليتها را رقم ميزند. او از وسايل ارتباطات جمعياي دفاع ميکند که توسط جامعه غفلت شده است. به نظرهارتمن تا اين حد فلسفه وسايل ارتباطات جمعي طرفدار دموکراسي وسايل ارتباطات جمعي در حوزه داخلي سيستمهاي وسايل ارتباطات جمعي مختلف ميباشد. او ايدهآلهاي تساوي حقوق دموکراتيک را در جهان وسايل ارتباطات جمعي به کار ميبرد، به اين صورت که از تساوي حقوق انواع وسايل ارتباطات جمعي دفاع ميکند.
اين مسئله مهم و شايسته است. اما در مرحله آخر ارزش مجردي در فلسفه عملگرايانههارتمن باقي ميماند که او در عين حال از آن خارج ميشود. به نظر ارسطو يک مسئله وقتي عملي ميشود که انسان تساوي حقوق انواع وسايل ارتباطات جمعي را به عنوان ابزاري بفهمد که ميتوان به وسيله آن آموخت که چگونه ميتوان بازتر و دموکراتيکتر با يکديگر برخورد کرد و همچنين چطور ميتوان با رعايت مسائل محيط زيست با طبيعت رفتار کرد. وقتي که انسان اين قدم را برداشت، آن وقت مرحله انتقالي شروع شده و نظراتهارتمن را که هنوز واقعاً تحقق نيافته، پشت سر گذاشته است که از يک تفکر نظري وسايل ارتباطات جمعي به يک کاربرد عملي سياسي براي زندگي ميانجامد.
يقيناً همين مسئله است که توسط «هورکهايمر» و «آدورنو» در «ديالکتيک روشنگري» از نظر انتقادي ايدئولوژيکي مورد شک قرار گرفته است. تا آنجا که تشخيص نشان ميدهد عقايد آدورنو و لومن به عقايد فلاسفه پراگماتيسم نزديکتر است.
آنها به راه سومي در مورد راه حل باور دارند که حد و وسط نوعي مثبتگرايي نظري و ميان افراط و تفريط و نوعي نفي گرايي انتقادي فرهنگ قرار دارد.
از نظر فلسفه ارتباطات جمعي مکتب پراگماتيسم، فرهنگ «پوپ»، جامعه لذت گرا، وسايل ارتباطات جمعي توده مردم، جريانهاي تاريخياي هستند که ديناميک خاص آنها را نميتوان ناديده گرفت، بلکه بايد آن را ساخت و هر جا که لازم بود بايد بهطور هدفمند آن را از بين برد.
* اين مقاله، مقاله اختتاميه سمپوزيون «آدورنو و پوپ کولتور» ميباشد که به بهانه يکصدمين سال تولد تئودور آدورنو در روزهاي چهارم و پنجم ماه جولاي سال 2003 ميلادي در دانشگاه «مونستر» برگزار شد
اللهم كن لوليك الحجة ابن الحسن، صلواتك عليه و علي آبائه، في هذه الساعة و في کل ساعة، ولياً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دليلاً و عيناً، حتي تسکنه أرضک طوعاً و تمتعه فيها طويلاً ×××××××××××××××××