تحول در نظام ژئوپوليتيك جهاني با تاكيد بر روابط ايران و غرب - دكتر پيروز مجتهدزاده
اشاره:
مطلبي كه پيشرو داريد، متن سخنراني دكتر پيروز مجتهدزاده، در جلسه 10 اسفند 1387 (28 فوريه 2009) در <كانون توحيد> لندن است كه در پي از نظر خوانندگان گرامي روزنامه اطلاعات ميگذرد: منبع
پيشگفتار
مطالعه تحولات سياسي در سطح جهاني از ديدگاه ژئوپوليتيك هنوز در ايران متداول نشده است و هنوز رسم بر اين است كه مطالعه تحول ساختاري در نظام جهاني، از ديد ويژه مطالعات مربوط به روابط بينالملل و در چارچوب <نظام بينالملل> صورت گيرد كه مسلما رسايي لازم را در شناخت شرايط ژئوپوليتيك جهان ندارد. به اين دليل احساس ميشود كه در ابتداي هر مطالعهاي در ايران پيرامون تحولات در نظام جهاني بايد از جغرافياي سياسي گفت و كاركرد ژئوپوليتيك را به اختصار شناسايي كرد.
جغرافياي سياسي و سياست جغرافيايي يا ژئوپوليتيك دو مبحث مكمل هم هستند در چارچوب يك علم كه به مطالعه <نقشآفريني قدرت سياسي در محيط جغرافيايي> ميپردازد. در جغرافياي سياسي، تاثير تصميم سياسي انسان بر محيط جغرافيايي در رابطه با شكلگيري پديدههايي چون <كشور>، <ملت>، <حكومت>، <تقسيمات كشوري> و <مرز> و غيره مطالعه ميشود: حال آنكه ژئوپوليتيك را در نگاهي كلي ميتوان عبارت از مطالعه <اثرگذاري عوامل جغرافيايي بر تصميمگيريهاي سياسي در رقابتهاي قدرتي> دانست: مانند ارزيابي نقش عوارض طبيعي و موقعيتهاي جغرافيايي و منابع طبيعي در برنامهريزيهاي مربوط به پيشبرد اهداف سياسي. به گفته ديگر، در حالي كه جغرافياي سياسي از نقشآفرينيهاي سياسي- محيطي در چارچوب <كشور> سخن دارد، ژئوپوليتيك از نقشآفرينيهاي سياسي- محيطي در چارچوب مفهوم <قدرت> سخن ميگويد. نه اين ترتيب، ژئوپوليتيك عبارت است از <مطالعه روابط همكاري يا رقابتي ميان قدرتها براساس امكاناتي كه محيط جغرافيايي در اختيار هريك ميگذارد، يا امكاناتي كه هريك از قدرتها در رقابت با ديگري ميتواند از محيط دريافت كند.>
ژئوپوليتيك تا تاريخ فروپاشي نظام دوقطبي در آغاز دهه 1990 مبحثي <توصيفي> بود كه به صورت وسيلهاي براي پيشبرد اهداف سياست خارجي صاحبان قدرت، مورد استفاده بود و ژئوپوليتيسينpolitician-geo در مقام مشاور رهبران سياسي در بازيهاي منطقهاي و جهاني نقشآفريني داشت. ولي از فرداي فروپاشي نظام جهاني دو قطبي by-polar world order كه تك ابرقدرت باقي مانده در انديشه شكل دادن به يك نظام تك قطبي uni -polar شد، ژئوپوليتيك گام به دوراني گذارد كه صاحبان قدرت آشكارا اصالت علم را كه ويژگي اصلي دوران مدرن شمرده ميشود، انكار كرده و مدعي شدند كه ميخواهند امور جهان را براساسجانشين كردن <اصالت اخلاق> (دموكراسي و حقوق بشر) به جاي <اصالت علم> سامان جديدي دهند و <نظام نوين جهاني > new world order مورد نظر خود را واقعيت دهند. در اين برخورد، سياستمداران در ايالات متحده از افرادي براي راهنماييهاي ژئوپوليتيك بهره گرفتند، مانند فرانسيس فوكوياما، گراهام فولر و حتي يك دانشگاهي مانند ساموئل هانتينگتن كه هيچ يك از آنان ژئوپوليتيكدان نبود. اينگونه بود كه براي ژئوپوليتيسين چارهاي باقي نماند، جز اينكه در مقام انتقاد از پيگيري ژئوپوليتيك توسط سياستمداران، نقش تازهاي براي مطالعات ژئوپوليتيك دانشگاهي تدارك بينند كه صرفا جنبه انتقادي دارد و از آنجا كه هر مبحثي كه جنبه انتقادي پيدا كند، در مسير تبديل شدن به يك علم مستقل قرار ميگيرد، ژئوپوليتيك در سرآغاز قرن بيستويكم در مسير تبديل شدن به يك علم مستقل قرار گرفته است. با اين حال، در جهان علم شايان توجه فراوان است كه اگرچه انتقادي شدن ژئوپوليتيك ميتواند گام مهمي به شمار آيد در حركت اين مبحث به سوي تبديل شدن به يك <علم> مستقل، ولي واقعيت يافتن آن به عنوان يك علم مستقل هنوز راه درازي در پيش دارد.
روي كار آمدن دولت نومحافظهكارانconservatives-neo در ايالات متحده با شعار <يك جانبه گرايي> unilateralism در تصميمگيريهاي ژئوپوليتيك و ژئواستراتژيك براي گردش امور جهاني همزمان بود با سقوط شوروي پيشين و نظام جهاني دو قطبي. اين رويداد سبب پيدايش انديشه ايجاد يك نظام ژئوپوليتيك تك قطبيuni-polar system براساس راستگراييهاي ديني شد كه خود يكي ديگر از آثار تاثيرگيري انديشههاي نوين ژئوپوليتيك آمريكايي بود از انقلاب ديني در ايران. كليساهاي دست راستي افراطي تا سرحد ايجاد مفهوم جديد <صهيونيزم مسيحي> پيش رفتند و در انتخاب نومحافظهكاران دست راستي افراطي نقش تعيينكنندهاي ايفا كردند. از هنگام زمامداري رونالد ريگانRonald Reagan ، نومحافظهكاران آمريكايي تلاش براي رسيدن به <نظام نوين جهاني> مورد نظر خود را آغاز كرده و با روي كار آمدن بوشها (پدر و پسر) حمايتهاي كليسايي (لابيهاي صهيونيستي يهودي و مسيحي) از اين جهتگيريها در ژئوپوليتيك نوين شدت بيشتري گرفت. ريگان سقوط نظام اقتصادي سوسياليستي در نتيجه سقوط شوروي پيشين و نظام دوقطبي را امري الهي قلمداد كرد و رسما مدعي شد كه چون نظام اقتصادي بازار آزاد (كاپيتاليزم مطلق) برحق بوده است بايد <جهاني> شود. در همين راستاي خرافات ديني بود كه جرج دبليو بوش در ديدار با توني بلر پس از رويداد يازده سپتامبر، او را قانع كرد كه ماموريتي الهي در <مبارزه جهاني عليه تروريزم> دارد و در ديدار با سران فلسطيني علنا گفت: <خدا به من گفت جورج برو و صدام حسين را از عراق بيرون كن.>
به هرحال، نظام نويني كه اين نومحافظهكاران در نظر داشتند، نظامي تك قطبي بود كه براساس برنامههاي پيشبيني شده آن، ايالات متحده اميدوار بود در راس هرم قدرت در جهان، سرنوشت سياسي ملتها را در اختيار خود بگيرد و از راه ردهبندي كردن ديگر قدرتها، در ردههاي پايينتر در ساختار يا <نظام منطقهاي> اشكالي از ژئوپوليتيك استعماري كهن را در ساختار پست مدرن مورد نظر، تجديد نمايد: ساختاري كه سرانجام در دهه 2000 به ديكتاتوري جهاني ايالات متحده منجر شد. در اين نظام جديد ايالات متحده ميخواست جهان را به سوي شرايطي سوق دهد كه امور آن يكپارچه و يكدست باشد. در ژئوپوليتيك نو، واشينگتن ميخواست كه جهان يكپارچه و يكدست مورد نظر خود را با عبور از مراحل زير واقعيت دهد:
1- ايجاد جهان اقتصادي يكپارچه و يكدست از راه همهگير كردن اقتصاد بازار آزاد در چارچوب آنچه كه <جهاني شدن>globalization ناميده شد كه همان كاپيتاليزم مطلق است. با پيوستن بيشتر كشورهاي جهان به سازمان بازرگاني جهاني(WTO) World Trade Organization اگرچه جهاني شدن اقتصاد بازار آزاد كه سرمايه و سود و سرويس و بيمه و بانكداري را بر توليد برتري داد و سرمايه و اطلاعات را همزمان فرامرزي كرد، اثراتي دائمي بر زندگي اقتصادي بشر اواخر قرن بيستم و اوايل قرن بيست و يكم گذارد، ولي با عبور مديريت اقتصادي نو از محدوده مرزهاي نظارت قانوني و خودمختار شدن مديران بازار پول و سرمايه، عواقب دلخراش خود را در آخرين سال زمامداري نومحافظه كاران برملا كرد و سقوط اقتصادي دهشت انگيزي را سبب شد.
2- ايجاد جهان سياسي يكپارچه و يكدست كردن جهان سياسي از راه اجراي موازين اخلاقي - سياسي ويژه خود، همانند مداخله در امور مناطق و كشورها به بهانه اشاعه دموكراسي و مبارزه با تروريسم كه منجر به بروز جنگهاي جديد به ويژه در منطقه خاورميانه و جهان اسلام شد. در اين راستا مداخله نظامي در عراق و لبنان و غزه منجر به بروز لطمات شديد به ايده دموكراسي و حقوق بشر در منطقه و بالا گرفتن تلفات غيرنظامي در حد وحشتناكي شد كه خيرخواهان بشر از قاره آمريكا و اروپا و خاورميانه را واداشت تا در سال 2007 بيانيه جهاني جديدي را در اعتلاي حقوق بشردوستانه صادر نمايند.
3- ايجاد جهان امنيتي يكپارچه و يكدست كه به گونهاي طبيعي حاصل يكپارچه و يكدست شدن فرضي جهان سياسي بود. آشكار است كه يكدست شدن شرايط اقتصادي و سياسي در هر محيطي، خود به خود منجر به يكدست شدن مفاهيم امنيتي در سراسر آن محيط خواهد شد. به همين دليل بود كه واشينگتن براي سالها تامين امنيت ملي خود را در مداخله يكجانبهگرايانه unilateralist در امور ديگران ديد و در پيش گرفتن ايده اقدامات (نظامي) پيشگيرانه pre-emptive action را براي رسيدن به اهداف ياد شده اعلام كرد. اين ايده در فلسفه سياسي به معني دست زدن به اقدامات خصمانه است در برابر هيچگونه تحريك مشخص. اين ايدههاي كاملا خلاف اخلاق انساني متكي بوده است براساس استراتژي مشخص كردن كشور يا كشورهايي به عنوان <دشمن> و متهم كردن آن دشمن به مقاصد خصمانه و اقدام عملي براي پيشگيري از واقعيت يافتن مقاصد خصمانه فرضي دشمن فرضي. در اين مسير اگر ثابت ميشد كه مقاصد خصمانه دشمن كه از سوي منابع اطلاعاتي نامطمئن تبليغ شد، دروغ بوده است، مانند دروغ بودن تبليغات درباره سلاحهاي هستهاي صدام حسين، آنان اهميتي به اخلاق <الهي> نداده و در اقدامي يكجانبه برنامه جنگي پيشگيرانه خود را اجرا ميكردند. ولي تجربه شكست مفتضحانه اين استراتژي در عراق سبب شد كه آنان نتوانند عليرغم اثبات دروغ بودن تبليغات عليه برنامه انرژي هستهاي ايران توسط آژانس بينالمللي انرژي هستهاي، جنگ پيشگيرانه وعده شده عليه ايران را عملي سازند.
به هرحال، در راستاي اعلام اينگونه فرضيهها بود كه جرج دبليو بوش اعلام كرد كه در ژئوپوليتيك جهاني نو، ايالات متحده آمريكا امنيت ملي خود را در خيابانهاي بغداد جستوجو ميكند و در پيگيري اينگونه فرضيهها، اشغال عراق و تبديل آن كشور به بزرگترين منجلاب تروريستي قرن را آغاز كرد، بياعتنا به سازمان ملل متحد در جهت كسب مشروعيت براي مداخله در امور كشورهاي ديگر. در همان حال ايالات متحده در مرداب جنگهاي چريكي در افغانستان فرو رفته و وعده كشاندن دامنه اقدامات نظامي پيشگيرانه و يكجانبهگرايانه به ايران را تبليغ كرد. مداخله و شكست نظامي يكجانبه اسرائيل در لبنان و غزه و شكست عمليات نظامي يكجانبه ايالات متحده در افغانستان و عراق در نيمه دوم دهه 2000 منجر به اعلام سياست عقبنشيني نظامي از آن دو كشور شد كه در عمل تاييدي بوده است از سوي رهبران ايالات متحده و اسرائيل بر زمينه ورشكستگي استراتژي مداخله خودسرانه نظامي در امور ديگران.
اتحاديه اروپا كه در دوران گذار از نظام دوقطبي به نظام جديد در وضعيت استثنايي قرار گرفته و به آساني ميتوانست در مقام يك ابرقدرت جديد و مستقل نسبت به ايالات متحده نقشآفريني كند و از اين راه از بروز يك نظام تك قطبي جلوگيري نمايد، متاسفانه تحت تاثير ديدگاههاي ويژه بريتانيا كه هميشه استراتژي مناسبات ويژه با ايالات متحده را بر درگيريهاي همه جانبه با اروپا ترجيح داده است، تصميم گرفت در شرايط جديد پيشآمده، از ژئوپوليتيك نظام نوين جهاني نومحافظهكاران آمريكايي پيروي كند. والاترين مظهر اين جهتگيريها را بايد در نقش اتحاديه اروپا به عنوان كارگزار ژئوپوليتيك آمريكا در بحراني جستوجو كرد كه ايالات متحده آمريكا و اسرائيل در دهه 2000 در رابطه با برنامه هستهاي ايران به وجود آوردند. توني بلر، نخستوزير وقت بريتانيا براي جلوگيري از توسعه قدرت عمودي (متمركز) اروپا، استراتژي <توسعه افقي> اروپا را تجويز كرد و سبب شد كه اتحاديه اروپا به جاي تلاش براي افزودن بر قدرت و نفوذ جهاني خود، به طرف افزودن بر تعداد اعضاي اتحاديه حركت كند تا آنجا كه نه تنها عضويت تقريبا همه اقمار پيشين شوروي در اروپاي خاوري و تركيه را مورد توجه قرار داد، بلكه در ايجاد دورنمايي از عضويت كشورهاي شمال آفريقا و اسرائيلهم كوتاهي نكرد. به اين ترتيب و با عضويت يافتن شمار بزرگي از اقتصادهاي ضعيف در اتحاديه اروپا،طبيعي است كه قدرت اقتصادي اروپا تحليل پيدا كرد و امكان نقش آفريني اروپا به عنوان يك ابرقدرت منسجم و رقابت كننده با ايالات متحده آمريكا و ديگر نامزدان مقام <ابرقدرتي> در جهان جديد تحليل رفت
اللهم كن لوليك الحجة ابن الحسن، صلواتك عليه و علي آبائه، في هذه الساعة و في کل ساعة، ولياً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دليلاً و عيناً، حتي تسکنه أرضک طوعاً و تمتعه فيها طويلاً ×××××××××××××××××