گفتگو با دكتر مهدي گلشني - عـلم زيـر چـتر ديـن - بخش اول ـ منيره پنج تني
دکتر مهدي گلشني در يك نگاه 
سال و محل تولد : 1317 اصفهان
رشته تخصصي : فيزيک
فعاليتها:
- ورود به دانشکده علوم دانشگاه تهران واخذ ليسانس فيزيک و طي نمودن دوره الکترونيک و فيزيک هستهاي در مرکز اتمي دانشگاه تهران
- عزيمت به آمريکا و کسب دکتري فيزيک از دانشگاه برکلي کاليفرنيا
- بازگشت به ايران وعضويت در هيأت علمي دانشگاه صنعتي شريف و ارتقا به مرتبه استادي - رياست دانشکده فيزيک و گروه فلسفه علم دانشگاه صنعتي شريف
- عضويت در شوراهاي علمي و فرهنگي و همچنين عضو انجمنهاي بينالمللي فعال در زمينه فيزيک، فلسفه علم و علوم طبيعي و الهيات
- عضو مؤثر در تاسيس مرکز تحقيقات فيزيک نظري و رياضيات
- فعال کردن تحقيقات در زمينه پيوند علم و دين در ايران
- عضو پيوسته فرهنگستان علوم جمهوري اسلامي ايران
ـ رئيس پژوهشگاه علوم انساني ومطالعات فرهنگي
- برگزيده شدن به عنوان چهره ماندگار عرصه فيزيک در دومين همايش چهرههاي ماندگار سال 1381
آثار:
- تحليلي از ديدگان فلسفي فيزيکدانان معاصر
- قرآن و علوم طبيعت
- از علم سکولار تا علم ديني
- فيزيک هاليدي، رزنيک (ترجمه)
- فيزيک امروز
- درآمدي بر علم و دين و معنويت در آستانه قرن بيست و يکم
- نگارش مقالههاي فراوان در زمينه هاي علم و دين در مجلات معتبر علمي
اشاره:
دكتر مهدي گلشني رئيس و بنيانگذار گروه فلسفه علم دانشگاه صنعتي شريف و عضو هيأت علمي اين دانشگاه و همچنين عضو شوراي عالي انقلاب فرهنگي، سالهاست كه به تدريس و تأليف در حوزههاي مختلف علمي مشغول است. او برنده جايزه علم و دين تمپلتون است و پس از آن به مدت سه سال داوري اين جايزه را به عهده داشت. جايزه تمپلتون بزرگترين جايزه در جهان به لحاظ مبلغ است و به فردي كه فعاليت چشمگير و موثر در زمينه علم و دين داشته باشد، اهدا ميگردد. از آثار دكتر گلشني ميتوان به كتاب «قرآن و علوم طبيعت» اشاره كرد كه تاكنون به زبانهاي انگليسي، تايلندي، آلبانيايي، اندونزيايي، آلماني و... ترجمه شده است. عربي آن نيز اخيراً با تقريظ مرحوم شيخ محمد غزالي در مصر به چاپ رسيده و اندونزيايي آن بيش از 12 چاپ داشته است؛ و انگليسي آن در نيويورک چاپ شده است و اخيراً توسط انجمن بينالمللي علم و دين مستقر در دانشگاه کمبريج انگليس جزو کتب مرجع در زمينه علم و دين انتخاب شد که به 150 کتابخانه مهم جهان اهدا شود. در متن زير كه پيشتر در ماهنامه «اطلاعات حكمت و معرفت» به چاپ رسيده، رابطه و نسبت ميان علم و دين بررسي ميشود و آراي مختلف در اين حوزه مطرح ميگردد.
با توجه به تعاريف متعدد از دو واژه علم و دين، شما دقيقاً چه معاني از آنها را مدنظر داريد؟
وقتي ما در محيطي زندگي ميکنيم و الفاظي در آن رايج ميشود، نميتوانيم نحوه كاربردشان را ناديده بگيريم. ابتدا واژه علم به معناي مطلق آن (يعني knowledge) در جوامع رايج بود؛ اما از اواسط قرن نوزدهم به بعد واژه science به کار رفت؛ يعني علمي که به نحوي به تجربه برميگردد. ابتدا در مورد علوم فيزيکي به كار ميرفت که شامل علوم زيستي هم ميشد؛ ولي بعدها به مرور براي علوم انساني هم روش علوم طبيعي را به کار بردند. بنابراين امروزه برداشتي که از science ميشود، صرفاً «علم تجربي» است و بقيه چيزهاي ديگر را فقط به عنوان معلومات و اطلاعات ميشناسند. مراد من از «علم» در اين گفتوگو، معناي اصطلاحي و رايج آن است و مقصودم علوم تجربي و علوم اجتماعي و انساني به معنايي است که امروزه در غرب رايج شده است. البته من شخصاً به اين تفکيک قائل نيستم و ترجيح ميدهم که واژه «دانش» را به کار ببرم.
در مورد دين هم بايد بگويم که دين مفهوم عامي دارد که عبارت از يک رشته معتقدات و آداب ميباشد؛ اما من فقط اديان الهي را در نظر دارم؛ زيرا اگر دين که ادعا ميکند در حال وضع کردن قاعده براي بشر است، منشأ فوق بشري نداشته باشد، تبعيت از دستوراتش الزامآور نخواهد بود؛ از همينرو من فقط اديان الهي (يعني اديان خداباور) را مطرح ميكنم. البته تعداد زيادي اديان غير خداباور هم وجود دارند که داراي شاخههاي متعدد هستند؛ براي مثال ميتوانم به بوديسم و هندويسم اشاره کنم که هر کدام انواع و شاخههايي دارند. البته در ادياني که منشأ الهي دارند، مانند اديان ابراهيمي، خداوند متعالي که داراي علم مطلق و قدرت مطلق است، بين تمام آنها مشترک است و در اديان غير خدايي چنين چيزي را نميبينيم.
در اين گفتگو، اگر من واژه «دين» را به کار ميبرم، منظورم اديان خداباور است و اگر واژه «علم» را به کار ميبرم، به خاطر مماشات با اصطلاح رايج، مرادم علوم فيزيکي است و آن را به علوم انساني هم توسعه ميدهم، و البته منشأ علوم تجربي و علوم انساني را صرفاً در طبيعت نميبينم.
بنابراين از منظر شما «علم» به معناي «علوم فيزيکي و طبيعي و علوم انساني» است و مراد شما از «دين» نيز «اديان خدا باور» است. ميدانيم كه در طول تاريخ به ويژه در مقاطع مشخصي، مناقشاتي ميان علم و دين ايجاد شد؛ اما صرف نظر از روابط تاريخي ميان آنها، نظر شما درباره رابطه ميان علم و دين چيست؟
درباره رابطه ميان علم و دين تقسيمبنديهاي زيادي وجود دارد که ميتوان به تقسيمبنديهاي چهارگانه، هشتگانه و پنجگانه اشاره کرد. يکي از اين تقسيمبنديهاي معروف، تقسيمبندي «ايان باربور» است، اولين کسي که در دهه 60 ميلادي کتاب معروف «علم ودين» را نوشت. ايان باربور در اين اثر رابطه علم و دين را در چهار مقوله تعارض، استقلال، گفتوگو و هماهنگي طبقهبندي كرد؛ اما من رابطه اين دو را به گونه ديگري ميبينم. ابتدا بايد توضيح بدهم که برداشت من از دين با برداشت عاميانه مقداري متفاوت است، يعني من دين را در يک رشته آداب و عبادات خلاصه نميکنم، بلکه به نظر من محيط بر اينها جهانبيني است كه در سطح بسيار بالا تکليف امور ديگر را روشن ميکند. همچنين در مورد علم هم برداشت ديگري دارم و علم به مفهوم اسلامي و مسيحي آن را بخشي از فعاليت ديني ميدانم؛ زيرا مثلاً در اسلام مکرراً توصيه شده است که بايد طبيعت مطالعه بشود تا به عظمت صنع الهي پي برد. البته اين کاوش روشهاي مخصوص به خود را دارد و من در کتاب «قرآن و علوم طبيعت» درباره اين روشها استدلال کردهام که شامل تجربه، نظريهپردازي و شهود و... ميشود. بنابراين من علم را بخشي از دين ميدانم که البته ابزار خاص خودش را دارد.
نکته مهم اين است که دين دخالتي در جزئيات کار علم نميکند که مثلاً کدام آزمايش انجام بشود و يا حتي به چه شيوهاي صورت بگيرد. بلکه وقتي علم به جمعبنديهاي کلي در بالاترين سطح ميرسد، جهانبيني ديني وارد ميشود؛ براي مثال اگر علم به اين ادعا برسد که جهان آفرينش مقصدي ندارد، دين با آن روبرو ميشود و ميگويد هيچ چيزي در اين دنيا واقع نميشود مگر آنكه هدفي داشته باشد؛ يعني دين در بالاترين سطح با علم تماس پيدا ميکند.
علمي که من آن را بخشي از فعاليت ديني ميدانم، در بالاترين سطح با جهانبيني ديني تماس پيدا ميکند که ميتواند آن را ناديده بگيرد و جهانبيني ديگري را اختيار کند يا از همان جهانبيني ديني تبعيت کند. در مقام عمل هم وقتي قرار است علم وارد کار شود، در مواقعي که كاربرد علم به نفع سعادت بشر نيست، يعني مثلاً براي انسان مضر است و يا به محيط زيست آسيب ميرساند، دين دخالت ميکند؛ زيرا دين براي انسان نسبت به حفظ محيط زيست، حفظ نظم، و تعادل جهاني مسئوليت قائل است؛ بنابراين من به تقسيمبنديهاي موجود، تقسيمبندي ديگري ميافزايم که البته افراد زيادي در آن با من هم نظرند. مثلاً يکي از برندگان جايزه نوبل فيزيك، آقاي «تاونز»، نيز همين نظر را دارد و بسياري از عالمان درجه اول در دنياي مسيحيت با من موافقند و فعاليت علمي را نوعي وظيفه ديني تلقي ميکنند که دين آن را مقرر کرده است.
وقتي ميگوييد مطالعه طبيعت از سوي دين مقرر شده است، از منظر دين اين مطالعه چگونه صورت ميپذيرد؟
دين تأکيد ميکند که علم بايد با ابزار خودش مطالعه شود؛ يعني نبايد افراد صرفاً دنبال تطبيق يافتههاي علم با متون ديني باشند. دين از بشر خواسته که خود طبيعت را مطالعه کند تا از ديدن و فهميدن عجايب خلقت اعجاب زده شود و اين براي بشر بسيار مفرح و مناسب است.
اشاره کرديد كه دين در سطح جزئي در فعاليتهاي علمي دخالتي ندارد، بلکه در سطح کلان و جمعبنديهاي نهايي است كه با آن تماس پيدا ميکند. اما اگر نتايج جزئي علمي با جمعبنديهاي کلي ديني در تعارض قرار بگيرد، چگونه ميتوانيم روحيه علمي را حفظ کنيم؟
در آن سطحي که مد نظر من است، اصلاً چنين تعارضي وجود ندارد. اگر هم چنين اتفاقي بيفتد، من در جمعبندي علم مشکل ميبينم. توضيح دقيق اين موضوع در آثارم، به ويژه فصل آخر کتاب «از علم سکولار تا علم ديني» آمده است. در آنجا مفصلاً استدلال كردهام که کار علمي در هر صورت از مفروضات فلسفي يا روانشناختي يا جامعهشناختي خالي نيست و اساساً علم نميتواند همه چيز را صرفاً بر تجربه مبتني سازد. ما در علم همواره مفروضاتي در کار ميآوريم که آنها از خود علم تجربي گرفته نشده است.
مباني متافيزيکي علم (مثل معقوليت، اصل فهمپذيري جهان، منظم بودن، يکنواختي طبيعت، ارزشمندي علم و...) از خود علم تجربي گرفته نشدهاند؛ اما اين امر چگونه به نتايج علمي که حاصل از آزمايشهاي جزئي است مربوط ميشود؟
اولاً آزمايشهاي جزئي تا وقتي كه تعميم داده نشوند، قانوني از آنها نتيجه نميشود و در اين تعميمها و جمعبنديهاست كه ما اجزاي طبيعت را به هم مربوط ميكنيم و علم را ثمر بخش ميسازيم. در اينجاست كه مفروضات متافيزيكي ـ نظير مواردي كه شما ذكر كرديد ـ وارد ميشوند و جمعبندي افراد را متفاوت ميسازند. پس اگر هم تعارضي وجود دارد، در واقع تعارض يک متافيزيک با متافيزيک ديگر است و تعارض علم با متافيزيک نيست.
يکي از دستاوردهاي علم مردمشناسي که شايد به نوعي مؤيد گزارههاي ديني نيست، عدم فطري بودن پوشش است و شاهد آنها براي مدعايشان، وجود برخي از قبايل است که هنوز هم بدون پوشش به حياتشان ادامه ميدهند. اين مسائل را به عنوان نمونهاي از تعارضات مطرح شده در علم و دين چگونه ارزيابي ميکنيد؟
اصلاً نميتوان به نحو تجربي ثابت کرد که پوشش امري فطري است يا خير؛ زيرا اموري هستند که فطرياند، اما عوامل ديگري آنها را ميپوشاند. مثلاً نوعدوستي و انساندوستي اموري فطري هستند؛ اما ممکن است موانعي فطري بودن آنها را بپوشاند.
آيا منظور شما از فطرت لوحي است که بذرهايي از پيش در آن وجود دارد که بايد بارور شود و در واقع به اين نظر قائل نيستيد که انسان مانند لوح سفيدي است و با امور بالقوهاي زاده نميشود؟
بله، به نظر من فطرت مربوط به اموري است که انسان با آنها زاده ميشود، ولي احتياج به پرورش دارد. هسته زردآلو اين استعداد را دارد که به زردآلو تبديل شود؛ ولي بايد شرايط لازم براي تحقق آن وجود داشته باشد. اينکه پوشش فطري است يا نه را نميتوان با تجربه مشخص کرد. استدلال مهمي که بعضي علما در مقابل تکاملگرايان دارند، اين است که ميگويند: درست است که يک حيوان براي بقا، حيوان ديگري را از بين ميبرد؛ اما شما اين را که انساني براي حفظ انسان ديگر جان خود را ايثار ميکند، چگونه تبيين ميکنيد؟ اين چيزي است که تکاملگرايي نميتواند آن را توجيه کند. بنابراين امور فطري وجود دارند؛ ولي عواملي آنها را ميپوشاند و به اين دليل است که فطري بودن و نبودن را نميتوان از راه علم، آن هم با روش استقرايي، اثبات کرد. بنابه اعتقاد ما اموري در دين وجود دارد که بنيانگذار دين، که به تمام مصالح بشر آگاه است، آنها را فطري اعلان كرده است. افراد معتقد به دين، اين قبيل امور را از دين ميگيرند؛ اما اثبات يا نفي آنها به طريق تجربي ميسر نيست.در ضمن مسألهاي مثل پوشش مربوط به فروع دين است.
گاه دين بد فهميده ميشود و گاه علم. تعارض واقعي هنگامي اتفاق ميافتد که اصول علم با اصول دين (جهانبيني ديني) در تقابل قرار گيرد. اما اصول علم را هيچگاه نميتوان اثبات کرد و هيچگاه بهتر از قرن بيست و يکم اين مطلب اثبات نشده است؛ مثلاً تئوري نسبيت عام اينشتين يا کيهانشناسي رايج را که بسيار موفقاند، در نظر بگيريد. در اين موارد عدهاي هستند كه ميگويند ما ميتوانيم تئوريهاي بديلي بدهيم که همين نتايج را بدهد؛ يعني به لحاظ تجربي اينها قابل تمايز نيستند، بلکه از طريق استدلالات فلسفي است كه افراد ميتوانند يکي را بر ديگري ترجيح دهند.
شما پيشتر از «متافيزيک ديني» سخن گفته بوديد؛ به اين معنا که دانشمند در يک چارچوب ديني قرار ميگيرد. اما اگر دين را حوزهاي بدانيم که با ارزشها و علم را نيز حوزهاي بدانيم که با واقعيت عيني سروکار دارد، آيا نبايد اين دو حوزه را از يکديگر جدا کنيم؟ به نظر ميرسد همين که ما مدام ميخواهيم اين دو حوزه را با هم تعريف کنيم، خودش از نوعي علمزدگي ناشي ميشود!
من به جدايي ميان علم و دين اعتقادي ندارم. نکته جالبي برايتان بگويم. چه شد که ناگهان مسأله علم ديني مطرح شد؟ در چند صد سالي که علم در جهان اسلام درخشش داشت، در ميان علماي اسلام ـ خواجه نصير، ابن سينا، ابن هيثم و غيره ـ صحبت از جدايي علم و دين و دوگانگي آنها مطرح نبود. دليل مطرح شدن علم ديني در قرن بيستم اين بود که در قرن نوزدهم بينش ضدديني در محيطهاي علمي رواج يافت و بسياري از علما گمان ميکردند كه واقعا اين دو با هم در تعارضاند؛ اما در قرن بيستم عدهاي متوجه شدند که تعارض علم و دين ناشي از ناديده گرفتن اين مطلب است که همواره در علم يك رشته مفروضات متافيزيکي حاکم است و اينها باعث تعارض ميشود.
اگر همه عالم اين مفروضات متافيزيکي را کنار ميگذاشتند و صرفاً راجع به اموري سخن ميگفتند که حاصل مستقيم تجربه است، آن وقت اساساً احتياجي نبود که صحبت از علم ديني و علم غير ديني شود. اما وقتي دانشمندان تعدادي آزمايش ميکنند، آنها همواره تمايل دارند که يافتههاي تجربي خود را به آنچه آزمايش نشده است، تعميم دهند. اينجاست که مباني متافيزيکي وارد ميشوند. اگر هم قرار باشد آن مباني را وارد نکنند، کتابهاي علمي صرفاً تعدادي جدول ميشود که فاقد هر گونه جمعبندي است. اما اگر مباني متافيزيکي خود را وارد کنند، آن وقت متناسب با اينکه آن دانشمند چه پشتوانه ذهني دارد، جمعبندي او نيز ميتواند متمايل به دين، ضددين، يا لاادريگرايانه باشند.
متأسفانه بسياري از تعميمهايي كه در قرن بيستم انجام گرفت، به دليل حاكميت ديدگاه پوزيتيويستي در اين قرن، ضددين بودند. بعداً معلوم شد که بسياري از جمعبنديها و نتيجهگيريهاي آنها از خود علم تجاوز کرده است. به علاوه گاهي اين جمعبنديها در چندين نظريه معادل (از لحاظ تجربي) قابل انجام است و يگانه نيست؛ لذا اين نكته مطرح ميشود که: اگر امکان داشته باشد كه يک جمعبندي ديني نيز صورت گيرد، چرا از آن پرهيز شود؟
يکي از كساني که بر مقاله انگليسي بنده ـ تحت عنوان «آيا علم ديني معنا دارد؟» ـ نقدي نوشت، فيلسوف سوئدي آقاي «استنمارک» (Stenmark) بود كه دو سه فصل از کتاب «چگونه علم ودين را مرتبط كنيم؟» خود را به آن اختصاص داد. او با بخش اعظم مقاله و نظر من موافق است؛ يعني با اين امر که در پيدايش مطالب علمي، دين ميتواند دخالت کند و يا اينکه در انجام يک آزمايش علمي دين ميتواند الهامبخش باشد، و يا اينکه دين انجام بعضي طرحهاي علمي را به خاطر نتايج منفيشان براي انسان يا محيط زيست طرد كند، با من همراه است؛ اما در مورد داوري بين نظريهها، وي معتقد است كه دين نبايد وارد شود. اين اختلافنظر منجر به نگارش مقالاتي از ايشان و من در مجله «علم و الهيات» بركلي شد. نکتهاي که استنمارک ميگويد، اين است که او سخن مرا مبني بر اينکه جهتگيري علم امروز جهتگيري بيطرفانه نيست، ميپذيرد؛ اما توصيه ميکند که بهتر است افراد در جمعبندي نظريهشان به اين نکته اشاره کنند که از چه مفروضات فوق علمي استفاده كردهاند. وي پس از تحسين فراوان کتاب مذكور، متذكر شد كه عدم دخالت متافيزيک در گزينش بين نظريههاي علمي مطلوب است؛ اما به نظر ميرسد كه در مقام عمل، قابل حصول نيست. بنده هم تا کنون نديدهام که افراد اين کار را انجام دهند. اگر عالمان همه مفروضات متافيزيكي به كار رفته در نظريات خود را صريحاً متذكر ميشدند، ديگر دعواي بين علم ديني و غيرديني به صورت فعلي مطرح نميشد.
اگر قرار باشد دانشمندان از ابتدا مطلوب را تعيين کرده باشند، خطرهاي سهمگيني متوجه آزمايش علميشان خواهد شد؛ اما به نظر ميرسد که ما مجاز نيستيم فضاي فکري، عقيدتي و عاطفيمان را در نظريه علمي دخيل کنيم. چنين مشکلي چگونه حل ميشود؟
دانشمندان نبايد از ابتدا سراغ نتايج مورد دلخواهشان بروند، بلكه بايد دنبال يافتن حقيقت باشند؛ اما اگر بخواهند از آزمايشهاي محدودشان نتايج عام بگيرند، راهي جز به كار گرفتن بعضي مفروضات متافيزيكي ندارند. در اينجاست كه بعضي ميكوشند مطلوب خود را بر نظريههاي فيزيكي تحميل كنند، و چون در وضعيت فعلي ديدگاههاي ضدديني در بسياري از محيطهاي علمي حاكم است از بيطرفي خارج شده و نظريهاي را پذيرفتهاند كه مطلوب آنها را به دست دهد؛ مثلاً هويل در كتاب كيهانشناسي خود صريحاً ذكر ميكند كه دليل رفتن دنبال «نظريه جهان ماندگار» پرهيز از فرض خداست. راه پرهيز از اين مشكل، ذكر صريح مفروضات متافيزيكي در سطوح بنيادي علم است. البته در سطوح عادي علم اين مشكل مطرح نيست.
اما دانشمندان فيزيکي هم هستند که قائل به تعبير نيستند. از طرفي آيا موافقيد که مباني متافيزيکي علم در واقع مباني فلسفي هستند و ريشه آن باز هم در واقعيت است و با مباني ديني يا به تعبير شما متافيزيک ديني در تعارضاند؟
خير. هيچ فرقي ندارند و کاملاً از همان نوعاند. مباني متافيزيکي علم به توضيح نياز دارند؛ مثلاً اينکه چرا طبيعت قابل شناخت است و چرا نتايج تجارب تکرارپذير است و چرا علم داراي اصول ثابت است. ما پاسخ اين سؤالات را ميتوانيم در سطح بالاتري، يعني در دين، بيابيم.
يعني دين به چرايي درباره اين مباني متافيزيکي پاسخ ميگويد؟
بله، کاملاً همين طور است. مسالهاي كه يکي از فيلسوفان خداپرست انگليسي مطرح ميكند، اين است که: «چرا ما ميتوانيم طبيعت را بشناسيم؟ چرا رياضيات که مخلوق ذهن ماست، ميتواند طبيعت را توضيح دهد؟ چرا ذهن ما قادر است طبيعت بيرون از خودش را بشناسد؟» او پاسخ ميدهد که: همان کسي که ذهن ما را ساخته، طبيعت را نيز ساخته و هموست كه اين ارتباط را برقرار کرده است. اگر کسي امروز بخواهد در مورد رابطه علم و دين از مناقشه پرهيز كند، حداکثر ميتواند لاادريگرا باشد و در واقع با ابزار علم امروز کسي نميتواند منطقاً دين را نفي كند؛ مثلاً دانشمندان ممكن است در حوزهاي مثل کيهانشناسي به مشکلي برخورند و ببينند که يک مسأله داراي چند پاسخ است؛ اگر آنها قرار باشد يک کار حداقلي انجام دهند، فقط جوابي را که به کارشان ميآيد، انتخاب ميکنند، در حالي که اگر کمي فراتر روند، ميبينند كه ممکن است پاسخهاي ديگر براي دنياهاي ديگر مناسب باشند. وقتي که کوانتوم پديد آمد و دانشمندان نتوانستند علل حوادث کوانتومي را پيشبيني کنند، اينشتين به آنها گفت که نيافتن علل، دليل بر نبودن علل نيست. كمي پس از آن، بوهم تئوري علّي کوانتوم را مطرح كرد.
اتفاقا ميخواستم به اينشتين به عنوان يکي از بزرگترين دانشمنداني اشاره کنم که به نظر ميرسد در مواقعي در طول حياتش واکنشهاي عجيبي نسبت به برخي از مسائل علمي داشت؛ براي مثال واکنش او نسبت به نظريه مکانيکي کوانتوم که به جديت با آن روبرو نشد، يا معروفتر از آن قضيه گودل است که ظاهراً آن را هم آنقدرها جدي نگرفت؛ در حالي که انتظار ميرود دانشمند به گونه ديگري عمل کند!
بله، اينشتين به قضيه گودل توجه نداشت. البته کلاً فيزيکدانان به آن توجه نداشتند. من مطالب مربوط به قضيه گودل را پيگيري کردهام. اين قضيه از حدود دهه 1970 به فيزيک وارد شد و فيزيکدانان كمكم به آن توجه كردند. در واقع «هيلبرت» كه از مهمترين رياضيدان آن عصر بود، در پي اين بود که تمام رياضيات را به يك بخش خاص تقليل دهد. گودل در همان محيط قضيهاش را و طرح هيلبرت را نابود کرد. فيزيکدانان تا دهه 1970 به اين مسأله توجه نکردند. با وجود اين، «هاوکينگ» طي يك سخنراني در 1980 اعلام كرد که: «ما تا بيست سال ديگر تئوري نهايي را براي فيزيک خواهيم ديد.» اما وقتي در سال1997 از او پرسيدند كه: «به پايان قرن نزديك هستيم، پس کي اين تئوري نهايي عرضه ميشود؟» پاسخ داد كه: «هنوز بر سر حرفم هستم؛ اما بيست سال را از حالا حساب كنيد!» ولي او در سال 2004 طي سخنرانيهاي متعددي گفت که: قضيه گودل بهخوبي نشان ميدهد كه ما هيچ وقت به آخر فيزيک و آخر رياضيات نخواهيم رسيد. به طور خلاصه، فيزيکدانان درجه يک اطلاعي از قضيه گودل نداشتند و عمدتاً در دهه اخير است که به سراغش رفتهاند.
ادامه دارد
منبع: روزنامه اطلاعات تاريخ خبر: دوشنبه 24آبان 1389 -8ذی الحجه 1431 -15نوامبر 2010 - شماره 24899
اللهم كن لوليك الحجة ابن الحسن، صلواتك عليه و علي آبائه، في هذه الساعة و في کل ساعة، ولياً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دليلاً و عيناً، حتي تسکنه أرضک طوعاً و تمتعه فيها طويلاً ×××××××××××××××××